مقاله بررسی اقتصاد و كاپيتاليسم

دسته بندي : علوم انسانی » علوم سیاسی
مقاله بررسي اقتصاد و كاپيتاليسم در 36 صفحه ورد قابل ويرايش

فقر و نابرابري در اقتصاد جهاني : مردن به روش کاپيتاليسم

امروزه نظام سرمايه‌داري (كاپيتاليسم) يكه‌تاز ميدان اقتصاد جهان است و به كمك تبليغات گسترده سردمدارانش، خود را تنها نظام اقتصادي كارا و قابل قبول در جهان معرفي كرده است؛ به گونه‌اي كه كمتر كسي جرأت مي‌كند، سخن از ناكارايي و اشكالات ساختاري موجود در اين نظام، به ميان آورد.

مقاله پيش رو در پي آن است كه با نگاه به واقعيت‌هاي اقتصادي موجود در جهان و به كمك آمار و ارقام اقتصادي منتشر شده از سوي مراكز مختلف و تجزيه و تحليل آنها، ادعاي نظام سرمايه‌داري را مبني بر اينكه كاپيتاليسم تنها نظام كارا و قابل قبول در جهان است، به بوته نقد بكشاند.

نظام سرمايه‌داري صدها سال قدمت دارد و هم‌اكنون تقريباً همه نقاط جهان را تحت سلطه خود درآورده است. سردمداران آن مدعي‌اند كه اين نظام، قدرتمند‌ترين موتور توليدي است كه تا به حال دنيا به خود ديده است. همچنين مي‌گويند كه توانايي‌هاي اين نظام، براي تأمين استانداردهاي زندگي براي تمامي افراد روي زمين، منحصر به فرد است. چرا كه به قول برادفورد دلانگ ما در حال «حركت به سوي آرمان‌شهر» هستيم كه در آن، زندگي تمامي افراد، معادل زندگي سطح متوسط آمريكا خواهد بود.

با توجه به مدت طولاني سيطره نظام سرمايه‌داري (كاپيتاليسم) و سر و صداي بي‌وقفه هوادارانش، خوب است تأملي در صحت ادعاي «حركت به سوي آرمان‌شهر» بكنيم. بگذاريد به سه چيز نظر بيفكنيم: ميزان فقر و نابرابري در كشورهاي كاپيتاليست ثروتمند از جمله آمريكا، ميزان فقر و نابرابري در كشورهاي فقير جهان و شكاف بين كشورهاي بالا و پايين هرم سرمايه‌داري.

اغلب از آمريكا به عنوان كشوري ياد مي‌شود كه حاكميت در آن با طبقه متوسط است و يك فرد فقير مي‌تواند با اندك تلاشي خود را به سطح متوسط اقتصادي جامعه برساند. به اين مطلب، برابري فرصت‌هاي پيشرفت گفته مي‌شود. درك مفهوم «طبقه متوسط» يا «برابري فرصت» مشكل است، اما مي‌توان متصور شد كه در چنين جامعه‌اي، نبايد فقر گسترده‌ وجود داشته باشد و بايد مردم از رفاه اقتصادي مناسبي بهره‌مند باشند.
آمار فقر و نابرابري در توزيع درآمد و ثروت، اصلاً با چنين ادعايي همخواني ندارد. دولت مركزي آمريكا، ميزاني را به عنوان «خط فقر درآمدي» تعيين نموده است كه خانواده‌هايي كه زير اين ميزان قرار دارند، فقير محسوب مي‌شوند و آن مقدار درآمدي است كه خانواده با كمتر از آن، به سختي مي‌تواند زندگي كند و هنگام مواجهه با بحران‌هاي مالي، مانند بيماري فرد يا آسيب‌ديدگي هنگام كار، با مشكل جدي روبه‌رو مي‌شود. ميزان رسمي خط فقر، معادل سه برابر حداقل ميزان هزينه غذايي خانوار است كه توسط دپارتمان كشاورزي برآورد شده است و اين ميزان، با پيش‌‌فرض‌هاي غيرواقعي كه براي محاسبه‌اش در نظر گرفته شده، بسيار كمتر از ميزان واقعي است. به عنوان مثال، فرض شده است كه خانوار، مواد غذايي را به كمترين قيمت موجود در بازار خريداري مي‌كند و اينكه خانوار مي‌داند كه چگونه مغذي‌ترين تركيب را از ارزان‌ترين مواد غذايي تهيه نمايد. در سال 2002، اين ميزان براي هر فرد در هر روز 6/12 دلار بوده است. در سال 2002، 6/34 ميليون نفر يعني 1/12 درصد از كل جمعيت آمريكا زير خط فقر بوده‌اند. (اين ميزان در ميان سياهپوستان 24 درصد بوده است). در سال 2001، 2/35 درصد كودكان زير 6 سال سياهپوست، در فقر زندگي مي‌كردند. اين ارقام با گذشت زمان، بالا و پايين مي‌شوند و حتي هنگامي كه از نظر مدافعان كاپيتاليسم وضعيت خوب است، باز اين ارقام بالا هستند و اگر تعريف واقع‌گرايانه‌تري از فقر ارائه دهيم ـ مثلاً براساس درآمد متوسط ـ ميزان فقر تا 17 درصد (در 1997) و بيش از 45 ميليون نفر بالا مي‌رود.

چقدر شانس وجود دارد كه بتوان چنين فقر گسترده‌اي را برطرف كرد؟ با توجه به اينكه اين فقر با نابرابري رو به رشد در درآمد و ثروت عجين است و اين نابرابري در تمامي قوانين بازي كاپيتاليسم، نهادينه است، شانس زيادي وجود ندارد. نابرابري درآمدي در آمريكا در سال 2000، (از دهه 1920 تاكنون) بيشترين مقدار را داشته و 5 درصد از ثروتمندترين خانوارها، درآمدشان 6 برابر 20 درصد فقيرترين خانوارها بوده است. پل كورگمن (اقتصادداني كه در ستون خود در نيويورك تايمز، با قدرت از دولت بوش انتقاد مي‌كرد) تخمين مي زند كه 70 درصد از رشد درآمدي آمريكا در دهه 80، به جيب يك درصد خانواده‌هاي ثروتمند آمريكايي رفته است. از نظر ميزان ثروت‌ها، در سال 1995 در آمريكا، يك درصد خانوارها ثروتمند، 2/42 درصد از كل سهام، 7/55 درصد از اوراق قرضه، 4/71 از مشاغل غيرتعاوني و 9/36 درصد از دارايي‌هاي غيرخانگي را در تصاحب دارند. با احتساب نابرابري‌هاي درآمدي، اين نابرابري در 20 سال گذشته در حال افزايش بوده است. اين نابرابري عظيم و در حال رشد، ادعاي تساوي فرصت‌ها را به استهزا مي‌گيرد. يك نمونه را در نظر بگيريد:

در پيتزبورگ، پنسيلوانيا و... خانواده بسيار ثروتمند هيلمن‌ها، با چندين ميليارد دارايي وجود دارد. يكي از خانه‌هاي آنها، عمارت بزرگ و باشكوهي است كه در خيابان پنجم (يكي از خيابان‌هاي مجلل آمريكا) قرار دارد. در فاصله سي مايلي شرق اين عمارت، قسمت فقيرنشين شهر ـ كه به محله خانه‌هاي چوبي مشهور است ـ قرار دارد. فقر و بدبختي در اين قسمت شهر بيداد مي‌كند و اين ناحيه يكي از بالاترين نرخ‌هاي مرگ و مير كودكان را دارد.

نابرابري‌هاي درآمدي، عوارض ناخواسته بسياري را ايجاد مي‌كند. تحقيقات نشان مي‌دهد كه اگر دو كشور يا دو ايالت با ميانگين درآمدي مساوي داشته باشيم، آنچه مي‌توان آن را «سلامت اجتماعي» خواند، در كشوري كه نابرابري درآمدي بيشتري دارد، كمتر است.
كارشناسان متوجه شده‌اند كه ميزان درآمد كل نيمه فقير خانوارهاي هر ايالت، كه مقياسي از نابرابري درآمدي است، با نرخ مرگ و مير ايالت‌ها نسبت عكس دارد. به علاوه، اين مقياس را براي ساير خصايص اجتماعي نيز مورد آزمايش قرار داده‌اند. ايالت‌هايي كه نابرابري درآمدي در آنها بيشتر است، داراي نرخ بيكاري بالاتر و تعداد دانيان بيشتر هستند و درصد بيشتري از جمعيت‌شان كمك‌هاي مالي و غذايي دريافت مي‌كنند و درصد بيشتري از مشكلات پزشكي رنج مي‌برند. شكاف درآمدي بين طبقات ثروتمند و فقير، بهتر از ميانگين درآمدي، مي‌‌تواند خصايص اجتماعي را پيش‌بيني كند.
جالب است كه ايالت‌هايي كه نابرابري درآمدي بيشتري دارند، مقدار كمتري براي تعليم و تربيت هر فرد هزينه مي‌كنند؛ تعداد كتاب در مدارس، براي هر فرد، در اين ايالت‌ها كمتر است و اين ايالت‌ها وضعيت آموزشي ضعيف‌تري دارند و درصد كمتري از افراد، از دبيرستان‌ فارغ‌التحصيل مي‌شوند.

در ايالت‌هايي كه نابرابري درآمدي در آنها بيشتر است، نسبت بيشتري از كودكان با كسري و متولد مي‌شوند و نرخ آدم‌كشي و جنايت بيشتر است. همچنين نسبت بيشتري از افراد، به دليل معلوليت از كار كردن محرومند و نيز استعمال دخانيات در اين ايالت‌ها بيشتر است.

نابرابري بزرگ و در حال رشد، كم‌كم قدرت سياسي طبقات پايين دست را از بين مي‌برد و در نتيجه، برنامه‌هاي تأمين اجتماعي كه تا حدي از آسيب‌هاي ناشي از فقر مي‌كاهند، رو به زوال مي‌‌گذارد و به طور همزمان سياست‌هايي كه بيشتر به نفع قشر ثروتمند است، جايگزين مي‌شود و طبقه فقير با ديدن شكاف بزرگ بين خود و طبقه ثروتمند، روز به روز دلسردتر و نااميدتر مي‌شود.

با اينكه فقر و نابرابري در ثروتمندترين كشورهاي كاپيتاليست‌ نيز زياد است، اين ميزان با مقدار فقر و نابرابري در اكثريت قاطع كشورهاي جهان كه هم كاپيتاليست و هم فقير هستند قابل مقايسه نيست. بانك جهاني هر چند وقت يك بار، تعداد افرادي را كه در كل جهان و نيز به تفكيك در هر كشور، روزانه با كمتر از 1 يا 2 دلار گذران زندگي مي‌كنند، برآورد مي‌كند. به عنوان مثال، در اوايل دهه 1990، 8/90 درصد از جمعيت نيجريه، با روزانه 2 دلار يا كمتر از آن سر مي‌كردند. در سال 1997، اين ميزان در هند 2/68 درصد بوده است. در كل جهان، براساس تخمين بانك جهاني، از 6 ميليارد جمعيت جهان، 8/2 ميليارد (تقريباً 45 درصدي) 2 دلار يا كمتر و 2/1 ميليارد نفر (حدود 20 درصد) با يك دلار يا كمتر در هر روز زندگي مي‌كنند.


رقص و پايکوبي به دور گوساله طلائي.

فروپاشي پايه هاي هستي انسان"

"بت و الهه مدرن" مديران ارشد بانکها، بورس بازان حرفه اي، سهامداران عمده و صاحبان شرکتهاي غول پيکر چند ملييتي توانمندي و اقتدار مالي است. اين طنازِ عشوه گر که در هئيت "سلطان گلبال" ظاهر شده است همزمان سايه وحشت و رعب را بر سراکثريت قريب به اتفاق مردم گسترانده است. امکان مغلوب کردن تروريستهاي ميليتانت گرچه مشکل است ولي محال نيست. اما آنچه که کار را دشوار ميکند نه 800000 يا 1000000 نيروي مسلح بنياد گرايان، بلکه ملاء و بستر اجتماعي اين نيرو و پشتيباني مردمي از اين جريان راديکال است؛ ملاء اجتماعي که در بيکاري، فقر و گرسنگي غوطه وراست؛ انسانهائي بدون هيچ چشم اندازي براي زندگي آينده.

اين پابرهنه نگان گرسنه بين سرنوست شوم و تلخ خوداز يکطرف و هجوم همه جانبه "زندگي نوع آمريکائي" (American way of life) و "اقتصاد گلبال" از طرف ديگر رابطه اي تنگاتنگ مي بينند. براي آنها ـ بدرستي ـ امريکا نماد پر قدرت زورگوئي و سمبل عدم مداراي توربوکاپيتاليسم (Turbokapitalismus) ميباشد.

مدل اقتصادي بورس بازي (Shareholder value) که تدريجا سيستم اقتصاد رفاه جمعي) (Soziale Marktwirtschaft را از يين برده و جانشين آن ميشود به قول روزنامه بيلد آلماني (Bild Zeitung) " پول شيفتگي" و يا آنچنانکه پاپ در رم آنرا تشريح ميکند " پايکوبي به دور گوساله طلائي" است. عطش پول بسان خوره به مغز انسان افتاده است. وقتي که فقط 225 نفر در روي کره ارض در روند توسعه و گسترش "کاپيتاليسم گلبال" سرمايه اي به ميزان يک بيليون دلار کسب کرده اند، ميداني که کنترل جهان ديگر از دست خارج شده است. اين سرمايه برابر است با درآمد ساليانه 3000000000 (سه ميليارد) انسان روي زمين؛ يعني يک دوم جمعييت کره ارض. بيش از يک ميليارد انسان کمتر از يک دلار در روز درآمد دارند، تعداد دو ميليارد از داشتن آب آشاميدني تميز محروم هستند و استطاعت مالي استفاده از امکانات پزشکي را ندارند.

اميد واهي که "اقتصاد گلبال" قادر خواهد بود فقر و گرسنگي را تخفيف دهد دروغي بيش نبود. صندوق بين المللي پول، بانک جهاني و يونيسف متفق القول مي گويند که فقر همچنان گسترش مييابد. نمي توان کتمان کرد که جهان با سرعتي تفس گير با شبکه بهم تنيده اي از تلفن، فاکس و اينترنت رشد مي کند و هر روز کوچکتر مي شود. ولي همين پروسه باعث دور شدن ملتها و سيستمهاي اقتصادي از هم ديگر شده است. اين رويکرد باعث بوجود آمدن اقلييتي ثروتمند و مرفه شده که در مقابلشان خيل عظيم ميليارد ها انسان گرسنه، فقير و بدون آينده صف کشيده اند. دبير کل سازمان عفو بين المللي پير سانه (Pierre Sané) در موقع ارائه گزارش سالانه حقوق بشر سال 2002 نوشت که گسترش بي وقفه فقر لاجرم نقض حقوق بشر را بدنبال خواهد داشت. او اضافه ميکند: "ديوار برلين از هم فرو پاشيده شد ولي ديوار فقر، عدم مدارا، تزوير و نفاق همچنان پا بر جا است."

بر عليه اين روندِ ضد ارزشهاي انساني مقاومتي همه جانبه در حال شکل گيري است. نه فقط مخالقين "اقتصاد گلبال" در کنفرانسهاي "گروه 7" (G7) اتحاد، همبستگي و مقاومت خويش را به بهترين وجه در وسائل ارتباط جمعي منعکس ميکنند، بلکه سازمانها و جمعيتهاي متعددي بر عليه به کار گماردن کودکان، بر عليه استثمار سرمايه داري، براي دفاع از محيط زيست، براي لغو پرداخت قروض کشورهاي فقيرجهان سوم وارد کار زار شده اند. اين گمان يک ديوانگي بيش نيست که گوئيا مي توان صدها ميليون انسان را در دراز مدت به بند کشيد بدون آنکه بهاي سياسي اي براي آن پرداخت ننمود. در دنياي سياسي هيچ انسان بيهوده اي وجود ندارد. هر انساني داراي يک رأي است و زماني از آن استفاده خواهد نمود. چنانچه عدم وجود دمکراسي اجازه شرکت درانتخابات و دادن رأي را از آنها سلب نمايد اين انسانها براي بيان عقايدشان اسلحه هاي ديگري را مهيا مي کنند و با آنها وارد نبرد مي شوند. يازدهم سپتامبر فقط يک آغاز بود.

توجه به اين شناخت مهم وبنيادي است: سرمايه و قدرت همه چيز نيست. حتي کمپاني دايملرـ کرايسلر (DaimlerChrysler) و هزاران کمپاني ديگر بدون خريداران محصولاتشان يعني مصرف کنندگان هيچ کاري با سرمايه اشان نمي تواند انجام دهند. آنها براي فروش ماشينها و توليداتشان محتاج انسانهايي با درآمد مکفي هستند. از ابتداي انقلاب صنعتي تا عصر حاضر وجه مميزه و شاخص اصلي مبارزات سياسي/اجتماعي انسان تضاد کار وسرمايه بوده است. فاکتورهائي مثل دانش و اطلاعات امروزه نقشي بغايت مهمتر نسبت به دوران گذشته در پروسه توليدي ايفاء مي کنند. اما اين امر زياد تعيين کننده نيست که اين فاکتورها را به کداميک ازعوامل توليدي دوران گذشته (کار يا سرمايه) نسبت دهيم. مهم اين است که تضاد عمده همچنان پا بر جاست. کمونيستها مي خواستند با از بين بردن سرمايه اين تضاد را حل نمايند ولي دقيقا در همين نقطه طرحشان به شکست انجاميد. امروزه عکس آن در جريان است: سرمايه در صدد از بين بردن عامل کار است و حق داشتن کار براي انسانها را پايمال کرده به يغما ميبرد. سرمايه داري هيچ ارزشي فراتر از عرضه و تقاضا را برسميت نمي شناسد و مثل هر تفکربنياد گرائي ديگر مدعي داشتن "حقيقت مطلق" ميباشد. اين نگرش معتقد است که بازار و رقابت قوانين مقدس و لايتغيير اين جهان هستتند که حتي سياست و تمامي دول جهان بايد بر آنها گردن نهاده و از آنها اطاعت نمايند. اين نوعي ازتفکر بنيادگرائي است با اين تفاوت که با شمشير عدم مدارا گردن هزاران هزار را نميزند, آنها را سنگسار نميکند و به آتششان نمي کشد بلکه هستي اقتصادي ميليونها انسان را چپاول کرده بغارت ميبرد.

اقتصاد رفاه جمعي (Soziale Marktwirtschaft) [1] راه طلائي بين سوسياليسم و کاپيتاليسم است، مجموعه اي متشکل از اردوليبراليسم [2] (Ordoliberalismus)، مکتب اجتماعي کاتوليک و اخلاق اجتماعي پروتستانيسم. اين مدل موفقترين مدل اقتصادي / اجتماعي تاريخ است. اين مدل اقتصادي باعث تشويق و تقويت رقابتي سالم و سازمان دهي شده ميگردد و دولت با ارائه چهارچوبهاي معيين ادامه حيات آن را تضمين مي کند. گلبالزيشن (اقتصاد گلبال) باعث ول شدن و خارج شدن شرکتها از زير کنترل دولتها گرديده است. آنها چهارچوبها و تعهدات را رها نموده و اقدام به انتقال خط توليد بهر نقطه اي که صلاح بدانند مي کنند. سرمايه مهاجرت مي کند. ناگهان ارزشهائي که قبلا از منظر اخلاقي مشروط بودند به يکباره مقدس و مطلق شده اند: سود خالص سهامداران در پايان هر سال مالي، ارزش بورس و قيمت سهام شرکتها. نام اين فلسفه که در سراسر کره زمين اقتصاد رفاه جمعي (Soziale Marktwirtschaft) را مدفون نموده است (Shareholder value) مي باشد.
دسته بندی: علوم انسانی » علوم سیاسی

تعداد مشاهده: 1617 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.rar

فرمت فایل اصلی: doc

تعداد صفحات: 36

حجم فایل:33 کیلوبایت

 قیمت: 24,900 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل
  • محتوای فایل دانلودی: